مادر است دیگر...
"زَ... زمین خوردم
دستم کارد... کارد... چاقو بود!
داشتم چیز پوست می کندم... چیز می کندم... پوست می گرفتم...
به خدا.....
به خدا خودم زمین خوردم... خودم...
به خدا..."
اینها را وقتی غرق به خون بود روی برانکارد سمت آمبولانس می رفت می گفت!
شاید خودش هم می دانست که همسایه های شاهد ماجرا که هیچ ،
حتی عابران متحیر هم باور نخواهند کرد که این زخم ها از بی احتیاطی خودش است.
این زخم ها
کار مرد معتادی ست ، که با شنیدن " به خدا آخرین داشته ام اَلَنگوهایی بود که پریروز بردی "
از خود بیخود شد...
آری، حتی اگر کسی هم باور نکند او باز هم می گوید
چه کند؟ آن مرد، معتاد هم باشد ، قاتل هم که باشد ، پسرش است.